چشمه، جایی که آب بطور طبیعی از زمین یا کوه جوشد و جاری شود. آبی که از چشمه خیزد. فوّاره. (منتهی الارب) : ز پرّ پشه تا پی ژنده پیل همه چشمۀ آب و دریای نیل. فردوسی. اگر چشمۀ آب یابی چو زهر از آن آب مرغ و ددان راست بهر. فردوسی. شوددر جهان چشمۀ آب، خشک ندارد به نافه درون، بوی مشک. فردوسی. آتش تیز تاب خشم بود چشمۀ آب نور چشم بود. سنائی. یک چشمۀ آب از درون خانه به ز آب جویی که از برون می آید. سنائی
چشمه، جایی که آب بطور طبیعی از زمین یا کوه جوشد و جاری شود. آبی که از چشمه خیزد. فَوّارَه. (منتهی الارب) : ز پرِّ پشه تا پی ژنده پیل همه چشمۀ آب و دریای نیل. فردوسی. اگر چشمۀ آب یابی چو زهر از آن آب مرغ و ددان راست بهر. فردوسی. شوددر جهان چشمۀ آب، خشک ندارد به نافه درون، بوی مشک. فردوسی. آتش تیز تاب خشم بود چشمۀ آب نور چشم بود. سنائی. یک چشمۀ آب از درون خانه به ز آب جویی که از برون می آید. سنائی
عطشان و سوخته لب. (ناظم الاطباء) : دوستان تشنه لب را زیر خاک از نسیم جرعه دان یاد آورید. خاقانی. من گل خون به دهان آمده و تشنه لبم بر گل تشنه، گه ژاله هوایید همه. خاقانی. تشنه لب بر در دریا چو صدف سر و تن بی سپری خواهم داشت. خاقانی. رطب بر خوان رطب خواری نه بر خوان سکندر تشنه لب بر آب حیوان. نظامی. من آن تشنه لب غمناک اویم که او آب من و من خاک اویم. نظامی. بدو گفت نابالغی کای عجب چو مردی، چه سیراب و چه تشنه لب. (بوستان). رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت. حافظ. شاید که به آبی فلکت دست نگیرد گر تشنه لب از چشمۀ حیوان به درآیی. حافظ. زینهار از آب آن عارض که شیران را از آن تشنه لب کردی و گردان را در آب انداختی. حافظ
عطشان و سوخته لب. (ناظم الاطباء) : دوستان تشنه لب را زیر خاک از نسیم جرعه دان یاد آورید. خاقانی. من گل خون به دهان آمده و تشنه لبم بر گل تشنه، گه ژاله هوایید همه. خاقانی. تشنه لب بر در دریا چو صدف سر و تن بی سپری خواهم داشت. خاقانی. رطب بر خوان رطب خواری نه بر خوان سکندر تشنه لب بر آب حیوان. نظامی. من آن تشنه لب غمناک اویم که او آب من و من خاک اویم. نظامی. بدو گفت نابالغی کای عجب چو مردی، چه سیراب و چه تشنه لب. (بوستان). رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت. حافظ. شاید که به آبی فلکت دست نگیرد گر تشنه لب از چشمۀ حیوان به درآیی. حافظ. زینهار از آب آن عارض که شیران را از آن تشنه لب کردی و گردان را در آب انداختی. حافظ
آب شور. آب ناخوش: و در پاره ای زمین شوره آبی تنک ایستاده بود اسپش در آنجا افتاد و فروشد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 82). جز که صاحب ذوق که شناسد بیاب او شناسد آب خوش از شوره آب. مولوی
آب شور. آب ناخوش: و در پاره ای زمین شوره آبی تنک ایستاده بود اسپش در آنجا افتاد و فروشد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 82). جز که صاحب ذوق که شناسد بیاب او شناسد آب خوش از شوره آب. مولوی
نشره. ماءالنشره، آب دعاست، بدین گونه که دعا را به زعفران نویسند و با آب باران نیسانی بشویند و برای شفا آشامند. (یادداشت مؤلف) : هان رفیقا نشره آبی یا زکال آبی بساز کز دل و چهره زکال و زعفران آورده ام. خاقانی
نشره. ماءالنشره، آب دعاست، بدین گونه که دعا را به زعفران نویسند و با آب باران نیسانی بشویند و برای شفا آشامند. (یادداشت مؤلف) : هان رفیقا نشره آبی یا زکال آبی بساز کز دل و چهره زکال و زعفران آورده ام. خاقانی
آب دعا بدین طریق که دعا را بزعفران نویسند و باب باران نیسانی بشویند و آنرا بنوشند ما النشره: هان رفیقا، نشره آبی یا زگال آبی بسا کز دل و چهره زگال و زعفران آورده ام. (خاقانی. عبد. 256)
آب دعا بدین طریق که دعا را بزعفران نویسند و باب باران نیسانی بشویند و آنرا بنوشند ما النشره: هان رفیقا، نشره آبی یا زگال آبی بسا کز دل و چهره زگال و زعفران آورده ام. (خاقانی. عبد. 256)